• وبلاگ : جبهه
  • يادداشت : از آقا مرتضي بگوييم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سبك بالان خراميدند و رفتند
    مرا بيچاره ناميدند و رفتند

    سواران لحظه اي تمكين نكردند
    ترحم بر من مسكين نكردند

    سواران از سر نئشم گذشتند
    فغان ها كردم، اما برنگشتند

    اسير و زخمي و بي دست و پا من
    رفيقان، اين چه سودا بود با من؟

    رفيقان، رسم هم دردي كجا رفت؟
    جوان مردان، جوان مردي كجا رفت؟

    مرا اين پشت، مگذاريد بي پاك
    گناهم چيست، پايم بود در خاك

    اگر دير آمدم مجروح بودم
    اسير قبض و بست روح بودم

    در باغ شهادت را نبنديد
    به ما بيچارگان زان سو نخنديد

    رفيقانم دعا كردند و رفتند
    مرا زخمي رها كردند و رفتند

    رها كردند در زندان بمانم
    دعا كردند سرگردان بمانم

    شهادت نردبان آسمان بود
    شهادت آسمان را نردبان بود

    چرا برداشتند اين نردبان را؟
    چرا بستند راه آسمان را؟

    مرا پايي به دست نردبان بود
    مرا دستي به بام آسمان بود

    تو بالا رفته اي من در زمينم
    برادر، روسياهم، شرمگينم

    مرا اسب سپيدي بود روزي
    شهادت را اميدي بود روزي

    در اين اطراف، دوش اي دل تو بودي!
    نگهبان ديشب، اي غافل تو بودي!

    بگو اسب سپيدم را كه دزديد
    اميدم را، اميدم را كه دزديد

    مرا اسب چموشي بود روزي
    شهادت مي فروشي بود روزي

    شبي چون باد بر يالش خزيدم
    به سوي خانه ي ساقي دويدم

    چهل شب راه را بي وقفه راندم
    چهل تسبيح ساقي نامه خواندم

    ببين اي دل، چقدر اين قصر زيباست
    گمانم خانه ي ساقي همين جاست

    دلم تا دست بر دامان در زد
    دو دستي سنگ شيون را به سر زد

    اميدم مشت نوميدي به در كوفت
    نگاهم قفل در، ميخ قدر كوفت

    چه درد است اين كه در فصل اقاقي؟
    به روي عاشقان در بسته ساقي

    بر اين در،‌ واي من قفلي لجوج است
    بجوش اي اشك هنگام خروج است

    در ميخانه را گيرم كه بستند
    كليدش را چرا يا رب شكستند؟!

    دعا كردند در زندان بمانم
    دعا كردند سرگردان بمانم

    من آخر طاقت ماندن ندارم
    خدايا تاب جان كندن ندارم

    دلم تا چند يا رب خسته باشد؟
    در لطف تو تا كي بسته باشد؟

    بيا باز امشب اي دل در بكوبيم
    بيا اين بار محكم تر بكوبيم

    مكوب اي دل به تلخي دست بر دست
    در اين قصر بلور آخر كسي هست

    بكوب اي دل كه اين جا قصر نور است
    بكوب اي دل مرا شرم حضور است

    بكوب اي دل كه غفار است يارم
    من از كوبيدن در شرم دارم