قبل از عملیات والفجر 4 ، برای کسب اطلاعات از موقعیت دشمن ، به مواضع آنها نفوذ کردیم . هنگام بازگشت ، باران به شدت شروع به باریدن کرد . امکان حرکت از ما سلب شد و چون فقط 10 متر با نگهبانی دشمن فاصله داشتیم ، مجبور شدیم در سنگری که در همان نزدیکی بود مخفی شویم . سنگر پر از آب بود . وقتی وارد آن شدیم تا سینه در آب فرو رفتیم . تا نزدیکی های صبح همانجا ماندیم . دو مسأله مرا نگران کرده بود . یکی لو رفتن اطلاعاتی که به دست آورده بودیم و دوم نیرو هایی که همراه من بودند ؛ من باید آنها را سالم ، به پایگاهشان می رساندم . حال عجیبی داشتم و هوا داشت کم کم روشن می شد ، شروع کردم به خواندن آیه ی (( وجعلنا ...))
باران قطع شد و ما توانستیم سینه خیز حرکت کنیم و از دید دشمن دور شویم .
راوی : شهید حجة الاسلام شیخ حسن رمضانی