عملیات والفجر 2 ( در سال 1362 ) که با مؤفقیت تمام شد . باقیمانده ی نیرو های گردان امیر المؤمنین ( علیه السلام ) از لشگر 14 امام حسین ( علیه السلام ) را جهت استراحت و سازماندهی مجدد به عقبه لشگر در پادگان هفت تیر سنندج منتقل کردند .
یک روز عصر به دستور فرمانده گردان ( شهید خسروی ) همه در محوطه مقابل سوله گردان تجمع کردیم . فرمانده گردان ضمن گفتن خسته نباشید و تشکر از زحمات و دلاوریهای بچه ها گفت : برادران عزیز ، میدانم خسته هستید و بعضی ها که دوستانشان در عملیات شهید شده اند ناراحت هستند ولی چون فرماندهی لشگر ( حاج حسین خرازی ) یک مأموریت ویژه از گردان ما خواسته است موظف به اطاعت از دستور هستیم . مأموریتی که در پیش است خیلی مهم است . اجرای آن نفرات از جان گذشته می طلبد . چون احتمال برگشت در آن نیست ؛ هر کس آمادگی شرکت در این عملیات را دارد از جای خود بلند شود .
همه آرام و ساکت به فکر فرو رفتند . نگاهها خیره شده بودند . منتظر اولین کسی بودند که آمادگی خود را اعلام کند .
یکی از بچه ها از جای خود بلند شد . به دنبال آن بچه ها یکی یکی بلند شدند تا آمار به 20 نفر رسید . فرمانده گردان گفت : بس است . بچه هایی که انتخاب شده اند همگی بروند حمام و لباس تمیزشان را بپوشند . ماشین برای یک ساعت دیگر می آید تا شما را برای دیدار حضرت امام به جماران ببرد !!
به محض شنیدن این مطلب همه بهت زده و متعجب و ناراحت که چرا از فیض دیدار امام عزیزشان محروم شده اند به عنوان اعتراض بلند شدند و به فرمانده گفتند : چرا از قبل نگفتید که مأموریت دیدار امام است ؟!
فرمانده گفت : اتفاقا روش صحیح انتخاب همین بود . چون انتخاب 20 نفر از بین تمام نیرو های گردان برای دیدار حضرت امام ، بسیار مشکل بود ، باید ابتدا کسانی که فدایی امام و آماده شهادت هستند به دیدار امام بروند .